آيداآيدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

آیدا

برگشت بابا از سفر

عزیز دلم پریشب بابا  بعد یه سفر  8 روزه برگشت خونه..... و به قول تو اوچوموس اولدوخ ( سه تا شدیم ) خیلی جاش خالی بود.....                         نازنازی مامان  می خوام یه رازی رو بهت بگم... ماها اگه 100 سالمون هم بشه باز به مامان بابامون وابسته ایم... فکر کنم علت اصلیش محبت  پدر مادرها است که همیشه مراقب و دلنگرانمون هستند محبت و حسی که هیچ کس به جز پدر و مادر در وجودشون نیست  راستی که نعمت های بی بدیلی هستند که خدا به ما داده همیشه از خدا میخوام هیچ فرزندی روی این زمین خاکی بدون محبت پدر و ما...
22 آذر 1391

مسافرت بابا

آیدای نازنینم سلام چند روزه به قول تو علیسا بابا رفته مسافرت و ما خونه مامان جون هستیم و چون مسافرت بابا خارج از کشور نمیتونیم خیلی باهاش تماس بگیریم و هر وقت دل کوچولمون تنگ شد با بابایی صحبت کنه و البته بابایی واسه کار رفته و نمیتونه همش به تلفن های ما جواب بده  دیشب ساعت سه از خواب بیدار شدی و گفتی باید بریم پیش بابا هرچقدر خواستیم ارومت کنیم نشد که نشد و تو با صدای بلند گریه کردی من باید برم رو تخت خودم با بابا بخوابم کل خونه رو گذاشتی رو سرت و داد میزدی دایی جون و باباجون هم از خواب بیدار شدن که چرا آیدا کوچولو گریه میکنه و با کلی قول و قرار تونستیم تو رو بخوابونیم البته مامان جون قول داده امروز بریم خونه...
16 آذر 1391

بازم زمستون و سرما و سرما خوردگی

سلام عسلکم  صبح سرد زمستونیت بخیرعزیزم پنجشنبه هفته پیش بابایی اومد دن بالم و رفتیم  خونه دیدم صدات گرفته و حوصله نداری یه کوچولو هم تب داشتی  گفتم خودم بهت شربت سرماخوردگی بدم تا بعد ببینم چی میشه ولی هر روز بدتر شدی و سینه ات هم موقع خواب خش خش میکرد  بردیمت دکتر ، آقا کتر هم گفت ویروسیه و باید داروهاشو مرتب بخوره و تا میتونه خوب استراحت بکنه و مایعات بخوره  و تو به زور من یه کوچولو آبمیوه هم میخوردی  دیگه نشد ببرمت بیرون تا به قول خودت حسین حسین ببینی اخه بهت قول داده بودم عصری با بابایی میریم بیرون ولی زیر قولم زدم اخه سلامتی تو واجبتر بود  س...
14 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیدا می باشد